وقتی که به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن ، سعی کن یه جوری زندگی کنی وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن . ************************************** بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت را داشتی ************************************ در عرض یک دقیقه میشه یک نفر
شعر از مدار دل خود پرزدنم می آید   مزه سوختگی از دهنم می آید حال بد خوابی افیون زدگان را دارم و از این نشئه به سر کوفتنم می آید بوی باروت و غبار بدنم دیروزیست بوی بیهودگی از پیرهنم می آید شبنم شرم به رخسار من از بیدردیست لب از این هرزه دلی دوختنم می آید حال دل مردگی ام قصه جان کندن ماست که از اندوه دل و ضعف تنم می آید شاخه ای ترد در
بانک زمان پروانه ها ارزش وقت را بهتر می فهمند   خیلی از پروانه ها فقط یک روز عمر می کنند. به همین دلیل وقت را بهتر از آدمها می فهمند. اگر بنا بود آدمها هم صبح تولد شوند و غروب با رتن خورشید بمیرند حتماْ برای هر ثانیه شان خیالتی داشتند. اما اغلب آدمها با اینکه هزاران طلوع و غروب خورشید را تلف می کنند باز به وقت مرگ به بهانه آرزویی محال می خواهند
افکار ملل موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است.   ایتالیایی   انسان موفق لاقید نیست وانسان لاقید موفق نیست.    چینی آینده به کسی تعلق دارد که می داند چگونه منتظر نشیند.    روسی با مردی که نمی توانی مغلوبش کنی دوست شو .     آمریکایی اگر می خواهی از شر کسی راحت شوی به او پول قرض بده .   م
سراشیب غم ما پا به پای هم به سراشیب غم شدیم در این دیارمخمصه بیمار هم شدیم با زخم های کهنه روح و روانمان در شوره زار فطرت خود همقدم شدیم از کوله بار دردسر و درد بی کسی زیر فشار فاجعه بر خویش خم شدیم چون رفته ای نیامد از این راه بی نشان ما هم بی اختیا ر از این جاده کم شدیم ما سمفونی صامت صد ها پرنده ایم در انجماد فصل زمستان عدم شدیم
یک قطره عشق دردا کسی به بیقراری دلها فهیم نیست آهی هوای دلشدگان را نسیم نیست نیلوفری زحسرت یک قطره عشق مرد درگند برکه ای که روانش سلیم نیست یک نغمه در برودت باغات دی نروست با اینکه لحن گرم هزاران عقیم نیست گنگی و لکنتی که به شعر و زبان ماست میراث عقدا ایست که چندان قدیم نیست طعم آرزوی حرف دل و شعر الفتیم نقصان که را رسد سخنی گر فخیم نیست چو
اسطوره حراست مرداب پیدا شدی در آیینه آب، نازنین رعنا تر ازصنوبر سهراب، نازنین گل کرد چون همیشه از اندیشه های من تصویر مرد خفته به خوناب نازنین اینجا گلوی صبر صدف را دریده اند سگ ماهیان هرزه گنداب، نازنین خون در عروق یخ زده ،آتش چرا نشد در سوگ ماه جلگه مهتاب نازنین اینجا فضای ماتم و مرگ ستاره هاست از ازدهام کرمک شب تاب نازنین دیروز اگر چه با
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
  بنام آنکه هستی از اوست ******* سفری غریب******** ما را سفری غریب افتاد روزی که ز شاخه سیب افتاد در گوش عدم خروش هستی چون صاعقه ای مهیب افتاد آدم ز بهشت آفرینش تا شام ابد به شیب افتاد حوای نجیب و ساده آن روز در دامگه فریب افتاد از گریه آن دو یار دیرین دوزخ ز تب لهیب افتاد مادر دو پسر ز یک پدر داشت این ناخلف آن
(( دیکته )) بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انارو سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس  کی آن مرد در باران میاید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان ب
X